سمت من نیا



آدم مهربون و ساده بودم

آدمی که خانوادش از خودش ساده تر بودن

آدمی که در عین این سادگی میخواست آدم خوبی هم باشه خبببب

خب برو تا تهش اون سرنوشت فرضی که اومد توی ذهنت آاااره واسه منم پیش اومد

به همه توجه میکردم کمک میکردمو نمیذاشتم حس بدی ب خودشون پیدا کنن

اما حالانه نترس آدم بدی نشدم سنگدل و این چیزا هم نیستم 

فقط دیگه واینمیسم طرف از چشمم بیفته کلا راه  نمیدمش  

همه چیز کاملا سردو غریبه وار با هرکسی کمک مهربونی و هرچیز دیگه پشت ماسکی از یخ 

آخه میدونی قبلا اوضاع یه کم سخت که میشد کلا حوصله کسیو ک نداشتم گل به خودی میزدم خودمو از اون محیط دور میکردم  حالا میبینم ومی نداره میشه موندو سرد شد اونقور سرد تا تا مغز استخون کسایی که بیخودی به طمع چیزی دور آدم میگردن سرما نفوذ کنه.من این سرمارو اول هر سلامی از اونا حس میکنم  .چیزی که عوض داره گله نداره

 


سلام

یه مقدار خستم 

شاید از آدمای بی ربطی که زیاد توی زندگیم اومدن 

عشقیش نکنیم 

زنو مردو عشقو دوستو رهگذرو همکارو فامیل اینا نداره

آدم بی ربط بی ربطه

خستم دارم سعی میکنم خستگیمو بتم و برگردم

سالها پیش وبلاگ داشتم حالا میبینم بهتر از هرچیزیه

 


هر روز سعی میکنم بهتر شم 

ولی شب که میشه حداقل یه مورد هست واسه سرزنش 

و شبا با عصبانیت میرم سمت تخت ولی موقع خواب خودمو میبخشم 

میگم یه روز دیگم وقت بده خدا

و میخوابم 

و صبح خوشحال بیدار میشم میگم

خدا وقت داده بهم 

ولی باز

کاش یه روز بدون شرمندگی میخوابیدم


خیلی دلم میخواست با اون آدم فضول دیشب دعوا کنم 

خب چی میگفت یه دلیلی از کار هوشمندانه ش میگفتو طی اقدامی یه

نکته ای از فلسفه ی زندگی بهم یادآور میشد

 

باید از عیب کارش بهش بگم چون امکان داشت اگه یکی دیگه این

رفتارو ببینه باهاش لج کنه اذیتش کنه بگم؟؟

 

به هر حال باهاش خداحافظی کردم :) نمیدونم چرا نمیتونم بدجنس باشم

باهاش خیلی خوب خداحافظی کردم و با لبخندو مهربونی .اونم اتفاقا :)

اینم از این 


یه چیزی هست 

یکی ازش خوب استفاده میکنه یکی بد

این قانون این دنیاس در واقع با پیش فرض جهنم

چون بهشت اینطوری نیست

هرچی هست یا جهنمه یا شبیهشه

 

خیلی وقته باهاش حرف میزنم 

تفکرش و تعجباش از حرفای من 

خیلی نفرت انگیزه

جوابشو با ادب دادم بیشتر از اونی که میخواست بدونه بهش گفنم

وسطش بهش برخورده 

میگه نمیدونم چی بگم

شما پیش داوری کردی من یه سوال ساده پرسیدم 

بعدم پیاما تا اون سوالو پاک کرده 

اول خواستم بگم کل چتو بپاک ولی دیدم بی محلی خیلی دردش بیشتره

بچرخ تا بچرخیم) 

 


البته به چندتا 

جدیدا واسم مهم نی به کی چی میگم 

میدونم میتونن واسم دردسر درست کنن

ولی چه اهمیتی داره

میدونم میتونن نمک به زخمم بپاشن 

ولی چه اهمیتی داره

اصن میگم که با تیکه هاشون یادم بندازن که 

مورد مناسبی جهت دوستی نیستن و هیچ کس نیست

یه وقتایی که عصبانیم سیب زمینی سرخ میکنم

هر بلایی دوست دارم موقع خورد کردن سرش میارم 

نا میزون برش میزنم

یا  نصفه سرخ میکنم

من زورم فقط به سیب زمینی میرسه نه آدم

من آدم رفتو آمد با آدما نیستم ))

ولی بلدم چطور محو شمو همه چیو تموم کنم

چطور سرد شم 

بلدم

رفتنو خوب بلدم 

از این به بعد هم کسیو به دوستیم راه نمیدم


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها